شیطنت عشق

متن مرتبط با «شیدایم» در سایت شیطنت عشق نوشته شده است

قسمت اخر شیدایم باش

  • قسمت اخر شیدایم باشبهتاش مانی رو از دور دیدم داشت با بقیه میدوید خیلی ترسیدم نگرانم بلایی به سرشون بیاد متوجه مانی شدم یهو وایساد و به من خیره شد وچندلحظه بعد صدای گلوله ،گلوله ای که خورد به پهلوش و گ, ...ادامه مطلب

  • قسمت هفتم شیدایم باش

  • قسمت هفتم ادامه مطلب...سرمو به طرف اون مرد چرخوندم قیافش خیلی اشناست فکر کنم یجایی دیدمش داشتم به مغزم فشار میاوردم که کیانی گفت:اون حاضر شده باما همکاری کنه من:چرا باید بهش اعتماد کرد اون هم مثل پدر فاسدشه بهتاش:حرف دهنتو بفهم تو هیچ حقی نداری منو با اون حرومزاده مقایسه کنی انگشت اشارشو اورده بود روبروی صورتم رایان:بهتاش اروم باش مانی باور کن اون با پدرش, ...ادامه مطلب

  • قسمت ششم شیدایم باش

  • قسمت ششم شیدایم باش ادامه مطلب....راه افتادم سمت ویلا فاصله ویلا تا دریا پنج دقیقه ای بود رسیدم به ویلا رفتم سمت اتاقش حواصم نبود بدونی که در زدم وارد شدم چیزی که دیدم رو باور نکردم مانی تازه از حموم اومده بود بیرون فقط یه حوله دور پاش بود ولی عجیب تراز اون پروانه خالکوبی شده ای بود که رو شونه سمت راستش بود خیلی عجیب بود اون خالکوبی رو منم داشتم سریع در رو اروم جوری که مانی نفهه بستم و ایندفعه درز,شیدایم ...ادامه مطلب

  • خلاصه شیدایم باش

  • خلاصه ادامه مطلب شیدایم باشخلاصه:دختری به نام مانی یه روز میره جایی برای کار ولی باعـث میشه حقیقت بزرگ زندگیش رو بفهمه و سرنوشتتش عوض بشه..,خلاصه,شیدایم ...ادامه مطلب

  • قسمت اول شیدایم باش

  • قسمت اول در ادامه مطلباه این چقد لفتش میدهمن:اقا داوود بیا پایین خودم میرم وصلش میکنم داوود:چشم اقا داوود از تیر چراغ برق اومد پایین زود خودم رفتم بالا یکم برقاشو دستکاری کردم روشن شد من:آ آ تموم شد و رفت مهرداد:ایول ابجی حالا زود بپر پایین من:میخوای از دستم خلاص بشی بپرم پایین بمیرم مهرداد:هیچت نمیشه دست تارزانو از پشت بستی من:حرف نباشه رفتم پایین از تیر امشب عروسی یکی از مستجرای اینجا بود اقا ک,قسمت,شیدایم ...ادامه مطلب

  • قسمت چهارم شیدایم باش

  • قسمت چهارم ادامه مطلب... سرشو اورد بالا و بهم نگاه کرد خیلی عصبی بود من:ببخشید فقط میخواستم کمکش کنم روشو برگردوند و با اعصبانیت رفت من:اقا ارشان...ارشان ارشان:وای بحالت فقط بفهمم یه نفر از این موضوع خبر دار شده خودم حسابتو میرسم من:به کسی نمیگم ولی بزارید بهش کمک کنم ارشان:هیچ کاری نمیتونی انجام بدی تنهاش بزار بعد این حرفش ازم دور شد ولی من واقعا میخوام به راشا کمک کنم راشا:مانی بریم پایین دیگه,قسمت,چهارم,شیدایم ...ادامه مطلب

  • قسمت شیشم شیدایم باش

  • قسمت شیشم شیدایم باش ادامه مطلب....راه افتادم سمت ویلا فاصله ویلا تا دریا پنج دقیقه ای بود رسیدم به ویلا رفتم سمت اتاقش حواصم نبود بدونی که در زدم وارد شدم چیزی که دیدم رو باور نکردم مانی تازه از حموم اومده بود بیرون فقط یه حوله دور پاش بود ولی عجیب تراز اون پروانه خالکوبی شده ای بود که رو شونه سمت راستش بود خیلی عجیب بود اون خالکوبی رو منم داشتم سریع در رو اروم جوری که مانی نفهه بستم و ایندفعه در,قسمت,شیشم,شیدایم ...ادامه مطلب

  • قسمت پنجم شیدایم باش

  • قسمت پنجم شیدایم باش ادامه مطلب...رهام:اونجان بریم باهم رفتیم سمتشون من:سلام بچها همه سلام دادن فضای سبز و بزرگی داشت چون زیاد بود دور دوتا میز نشسته بودن رایان و سایه و رادمان و راشا و رویاو عمه خانم دور یه میز و هامین و هانا و هیتا و تیام و تانیا و ارشان دور یه میز دیگه منو رادمان هم رفتیم دور میزی که ارشان بود کنار هم نشستیم البته خیلی بد بود اگه سمت چپ مینشستم ارشام کنارم بود اگه سمت راستم م,قسمت,پنجم,شیدایم ...ادامه مطلب

  • رمان شیدایم باش

  • خبرنامه وب سایت: آمار وب سایت:   بازدید امروز : 3بازدید دیروز : 19بازدید هفته : 143بازدید ماه : 22بازدید کل : 711تعداد مطالب : 4تعداد نظرات : 5تعداد آنلاین : 1 , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها