قسمت چهارم شیدایم باش

ساخت وبلاگ

قسمت چهارم ادامه مطلب...

سرشو اورد بالا و بهم نگاه کرد خیلی عصبی بود

من:ببخشید فقط میخواستم کمکش کنم

روشو برگردوند و با اعصبانیت رفت

من:اقا ارشان...ارشان

ارشان:وای بحالت فقط بفهمم یه نفر از این موضوع خبر دار شده خودم حسابتو میرسم

من:به کسی نمیگم ولی بزارید بهش کمک کنم

ارشان:هیچ کاری نمیتونی انجام بدی تنهاش بزار

بعد این حرفش ازم دور شد ولی من واقعا میخوام به راشا کمک کنم

راشا:مانی بریم پایین دیگه

من:آها بریم

باهم دیگه رفتیم پایین سرجای قبلیم نشستم راشا هم اومد کنارم نشست همه داشتن باهم حرف میزدن راجب یه مهمونی بزرگ که برای اومدن عمه خانم ترتیب دادن

رایان:پس مهمونی رو فردا شب میگیریم

عمه خانم:فک خوبیه رایان جان

رایان روبه بچه ها گفت:بچها فردا صبح زود با رهام میرید خرید مانی میشه توم باهاشون بری؟

من:باشه حتما

*********

تـــق تـــق

من:اه ننه بزار بکپم

تــــــق

من:اه چیه

راشا:ببخشید نمیخواستم بیدارت کنم

من:ای وای تویی نه جونم خودم داشتم بیدار میشم

راشا:توکه راست میگی بیا میخوایم صبحونه بخوریم بعد بریم خرید

من:ساعت چنده زود نیست

راشا:ساعت9 هست

من:خیلی خیلی خب الان میام

راشا:مانی موهاتم خیلی باحاله

بعد یه چشمک زد و رفت بلند شدم رفتم روبرو آینه قدی

من:اخی نمردیم یکیم تعریف مارو داد خیلی خب برم اماده بشم

حوصله دوش گرفتن نداشتم یه ست لباس ورزشی ادیداس پوشیدم یه کلاهم سرم گذاشتم بهتره اول برم یکم تو حیاط ورزش کنم داشتم میرفتم بیرون که رادمان دیدم که داشت بابقیه صبحونه میخورد گفت:مانی صبحونه نمیخوری

من:چرا یکم ورزش کنم میام بدنم یکم کوفته شده

رادمان:بچها نظرتون چیه ماهم بریم

رویا:من که گشنمه

من:تو بخور خرگوش خانم

راشا:منم میام

سایه:خیلی خب بچها زود بیاید

سه تایی باهم به سمت حیاط رفتیم

من:خیلی خب سربازان صف

دوتاشون اومدن پشت من وایسادن شروع کردم به دویدن

رادمان:وای مانی چرا اینقدر تند میری وایسا از نفس افتادم

من:دیگه بسته بریم تو

هردوشون نفس زنون دنبال من راه افتادن رفتیم یه اب به سرو صورتمون زدیمو شروع کردیم به خوردن صبحونه ارشان و رهام همه داشتن باما صبحونه میخوردن

رهام:بچها سریع برید اماده بشین نیم ساعت دیگه میریم

ارشان:جایی میرید؟

رهام:اره ریس گفت ببرمشون خرید توم میخوای بیای

ارشان:بدم نمیاد

رهام:خیلی خب اماده شو میریم

بچه ها رفتن اماده بشن منم رفتم تو اتاقم

من:خب حالا چی بپوشم اها فهمیدم

یه مانتوی سفید کردم که پایینش گل های سفید کار شده بود همینطور استینش

یه کتونی سفید هم کردم با شال و کفش مشکی

من:اوم خوب شد ولی یه ارایش کم داره منم که هیچوقت اهل ارایش نبودم پس بهتره بیخیالش بشم

*********

با بچه ها وارد پاساژ شدیم

ارشان:من اینجا چندتا دوست دارم بهتر بریم پیششون

همه پشت سر ارشان راه افتادیم که رسیدیم به یه لباس فروشی

ارشان:سلام مهدی اقا

مهدی:به اقــا از این طرفا

ارشان:بچهارو اوردم خرید کنیم

مهدی:خیلی خب بیاید نشونون بدم

فضای بزرگی داشت بیشترشم کت بود

رادمان:من این کت جیگریی رو میخوام

ارشان:بزار یکم بیشتر نگاه کنیم

رادمان:نه من همینو میخوام

راشا:از نظرمنم خوشکله

رهام:خب توم بگیرش ست کنین

راشا:فکر خوبیه

راشا و رادمان یه کت شلوار جیگریی و پاپیون قرمز برداشتن

رفتیم جلوتر که چشمم یه کت ابی کاربنی رو گرفت واقعا قشنگ و خوش دوخت بود

من:اوم بچها اینم قشنگه ها

ارشان:این کاربنیه

من:اره

رهام:خوشکله

ارشان:من میخوامش خوشم اومد

رهام:خب بگیرش

ارشان هم لباسشو گرفت فقط مونده رهام واقعا انگشتم بی حس شد

رهام:پیدا کردم

رهام یه کت سبز یشمی برداشت که دوخت مشکی داشت واقعا قشنگ بود

ارشان:خیلی خب مهدی جان بی زحمت اینارو برای ما حساب کن

مهدی:چیز قابل داریم نیست

ارشان:قربون دستت

مهدی:جمع پنجتاش میشه 4/800تومان

ارشان کارتش رو در اورد داشت حساب میکرد فکم افتاد واسه پنجتا کت پنج میلیون بدی بابا اینا کی هستن

رویا:پس من چی؟

من:خاله الان میری برای توم میگیریم دیگه

رویا:بریم دیگه خستم شد

شیطنت عشق...
ما را در سایت شیطنت عشق دنبال می کنید

برچسب : قسمت,چهارم,شیدایم, نویسنده : 7nargesp79c بازدید : 235 تاريخ : سه شنبه 28 شهريور 1396 ساعت: 12:17