قسمت هفتم ادامه مطلب...
سرمو به طرف اون مرد چرخوندم قیافش خیلی اشناست فکر کنم یجایی دیدمش داشتم به مغزم فشار میاوردم که کیانی گفت:اون حاضر شده باما همکاری کنه
من:چرا باید بهش اعتماد کرد اون هم مثل پدر فاسدشه
بهتاش:حرف دهنتو بفهم تو هیچ حقی نداری منو با اون حرومزاده مقایسه کنی
انگشت اشارشو اورده بود روبروی صورتم
رایان:بهتاش اروم باش مانی باور کن اون با پدرش خیلی فرق داره اون به گردن من خیلی حق داره اگه اون نبود حقیقت رو راجب اون کیامرث نامرد نمیفهمیدم
من:اون چرا اینجاست چجوری میخواد کمک کنه
بهتاش:اون هنوز مدرک هارو داره تو گاوصندوق خونه نگهداریش میکنه من قرار نیست به شما لطف کنم ولی باید بخاطر برادرم سمان انتقام بگیرم
این و که گفت متوجه چشم سبز غمگینش شدم
من:باشه من قبول میکنم کمک میکنم اما فک نمیکنید باید به پلیس خبر بدید؟
رایان:من به پلیسا اعتماد ندارم برای اون کیامرث خریدن اون پلیسا زیاد سخت نیست
من:خب ماباید چیکار کنیم
کیانی:ما یه نقشه داریم که توم باید باشی
من:خب بگید
کیانی:ببین کیامرث قاچاق دختر میکنه ما باید با این راه وارد عمارت اون بشیم و بهش کلک بزنیم تا بتونیم اون اون مدارک رو برداریم و نقش تو باید با بهتاش بری به اون خونه....
*********
باورم نمیشه اون وکیل احمق از من خواسته همچین کاری بکنم باید نقش دوست دختر رو بازی کنم
بهتاش:خب اماده ای؟
من:اره
بهتاش:خب ببین این امارتی که جلوش وایسادی مال بابای منه باهم دیگه میریم داخل باید مواظب بادیگارهاش باشی
شیطنت عشق...
برچسب : نویسنده : 7nargesp79c بازدید : 188